رادینرادین، تا این لحظه: 13 سال و 20 روز سن داره

رادین مامان و بابا

آنای رادین اومد

 با سلام رادین علاقه شدیدی به آنا داره از بس زنگ زد و گریه کرد و گفت آنا میخوام که بلاخره آنا مجبور شد پا شه و بیاد سه روز تعطیلات ماه رمصان رو (١٩-٢٠و ٢١) رو انا و دایی ابراهیم و زندایی و آسنا و خاله اکرم اومدن پیش ما وای که چقدر خوشحال شدیم خاله سهیلا هم که پیش ما مونده بود کلی خوشحال شد این لباس پلیس رادینه که آنا براش از سوریه خریده بودم الان اندازش خوبه پوشونمدش و آنا کلی ذوق کرد       رادین کلی دلبری کرد تیپ زد و آنا براش قربون صدقه میرفت       و این هم یک ژست ماهرانه؟؟!! ...
26 مرداد 1392

سفر یه هفته ای به شمال

سلام رادین مامان از روز ١٧ مرداد  تعطیلات تابستانی بابایی شروع شد ولی به خاطر وضعیت خاص من و برای اینکه خدایی نکرده خواهرت اذیت نشه جایی نرفتیم ولی همش از تبریز و شمال به ما زنگ میزدن که چرا نمیاین  آروم آروم پاشین بیاین و ...................... خلاصه بعد از بحث و بررسی زیاد تصمیم گرفتیم با احتیاط زیاد تو مسیر بریم شمال؟! و خلاصه ما رفتیم شمال و مادر جون رادین کلی برای ما و نوش و نوه تو راهیش مایه گذاشت و تا جا داشت ناز مارو خرید و به ما رسیدگی کرد. البته ناگفته نماند که خاله سهیلا تو این سفر خیلی به من و تو کمک کرد و اصلا نذاشت هیچ کدوم از کار های تو رو من انجام بدم و  خلاصه همه دست به دست هم دادند تا سفر خو...
26 مرداد 1392

تولد رادین با تاخیر

سلام گل پسر نازم امسال هم مثل سال پیش روز ٢٠ فروردین که یکی از بهترین روزهای خداست جشن تولد دو سالگیتو گرفتیم البته به صورت خصوصی چون خونمون کوچیک بود ولی به امید خدا امسال میخوام برات یه جشن تولد بزرگ بگیرم. روز ٢١ فروردین رفتیم آتلیه و برات کلی عکس های خوشگل گرفتیم. هفته بعدش عکسهات آماده بود ولی من تاالان موفق نشدم عکس هاتو بزارم تو وبلاگت میدونی چرا؟؟! در جریان اسباب کشی به منزل جدید آقا رادین به مامان کمک کرد و دفترچه یادداشت مامانی رو جا داد تو جا سی دی لب تاب مامان و یگه سی دی از ائن روز کار نمیکنه تازه اومدی و به من میگی بیا بیا مامان ببین ممک میکنم؟؟!!! خلاصه این ممک کردن رادین باعث شد که من تا الان معطل درست شدن لب تاپم ...
12 مرداد 1392

یه کادو دیگه واسه آقا رادین

سلام ناز مامان باز هم تاخیر در به روز کردن وبلاگ ولی این بار با کلی خبرهای خوش که میخوام همه رو در وبلاگت ثبت کنم. اول اینکه ما الان یک ماهی میشه تو خونه جدیدمون هستسم و تو  اتاق جدید خودت کلی کیف میکنی و هر کی خونمون میاد میبری و میگی اتاق دادینه! ناگفته نماند که ست سیسمونی اتاقت رو هم دایی ها از نمایشگاه بین المللی که تو تهران برگزار کرده بودند برات کادو آوردند موضوع این کادو هم به این صورت بود که من و تو بابایی رفتیم بازدید نمایشگاه من به تو یک ده هزار تومانی دادم و گفتم بده به دایی و بگو انشاالله خدا بازار فروش بده خلاصه ما برگشتیم خونه دایی زنگ زد و گفت به محض اینکه شما رفتین یه قرارداد گنده بسته بود و به...
11 مرداد 1392
1